سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلم

رمضان و سایت جماران

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران

 به خویشتن خویش مى‏نگرم؛ به رازها و نیازها، آرزوها و تمناها، زیباییها و زشتیها، بایدها و نبایدها، اندیشیدن به شکستن زنجیرها و سرودن  نغمه آزادى. به روزى که وقتى منادى، نداى الست بربکم سر داد، با تو عهد بستم.(1)
    عهد بستم که؛ ذره ذره وجودم، مست و آشناى تو؛ در کویر سینه‏ام چشمه‏سار زلال تو؛ دل پر از نواى تو، لب با نداى تو، اشک گرم و آه سرد، مدعاى ولاى تو. هر چه هست در پى رضاى تو، تشنه اجابتت، مستحق یک نگاه تو.
    اما افسوس، ذهن جولانگاه شیطان شد، ابلیس بر دلم سکنی  گزید، روح سرکشم، هر هوایى را به نام زینت جسم، در خود پذیرفت و در خانه زشتیها پنهان شد. آن تندیسى که به نام آراستگى مى‏پرستیدم، ژولیده‏اى در پوسته‏اى شد. 
 توى شیطان‏زده و عشقِ خدا؟
نبرى راه به جایى، بس کن(2)
    آه، فریادم را بشنوید، من آراستگى‏ام را در پس زینتهاى دروغى گم کرده‏ام؛ پلکهاى سنگینم لذت نظاره طلوع خورشید را از من گرفته است؛ سیاهى افکارم، مهتاب را تیره کرده است؛ خیمه‏شب‏بازى آدمکها، مرا به بازى کودکانه مشغول کرده است؛  اینجا نمایشنامه‏اى از ‏جنگ و عشق، غم و شادى است اما پس از ساعتى، پایان نمایش و دیگر هیچ.(3). لیک مى‏دانم که اگر خانه قلبم را از سلطه شب‏زدگان برهانم، این دل دورافتاده به سوى تو مى‏آید و به ریسمانت چنگ مى‏زند. گریه‏هاى دل تنگم، سیلى مى‏شوند و خانه وجودم را فانىِ در دریا مى‏کنند.
 از هستى خویشتن گذر باید کرد
زین دیو لعین، صرف‏نظر باید کرد(4)
    باید از سرزمین غربت، سرزمین ریا و تزویر، سرزمین خاکسترى و مه‏آلود دور شد.
    باید هوا و هوسها را از کوره »استقامت« گذراند و با پتک سنگین بر آن کوبید.
    باید  سکان کشتى رابه‏دست گرفت و خود را از تلاطم امواج دریا رهاند.
    باید در چشمه‏سار معرفت تطهیر شد، دل را صیقل داد و سبکبال به سوى دوست پرواز نمود.
 لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نورى کور است
 یا رب این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است(5)
    دست دل کجا برم؟ پاى جان کجا کشم؟  آموزگارم، که روشنى‏آموز روزگارمان بود؛  میهمانی خدا  را برایم توصیف می‌کند،